پس از رحلت پیامبر (ص)، حوادث دردناکی برای حضرت فاطمه (ص) رخ داد که این حوادث، به شهادت ایشان منتهی شد
بلاذری میگوید: ابوبکر کسی را دنبال علی فرستاد تا بیاید و بیعت کند، ولی حضرت علی نیامد. پس از آن عمر بن خطاب در حالی که آتش به همراه داشت، به سوی خانه علی رفت. فاطمه عمر را در خانه ملاقات کرد و گفت:ای پسر خطاب! آیا میخواهی خانه ما را آتش بزنی؟! عمر بن خطاب گفت: بله، (انساب الاشراف، ج ۲، ص ۱۲، تحقیق محمود الفردوس العظم، دار الیقظه العربیه). ابن عبد ربّه میگوید: آنان که از بیعت سرباز زدند عبارتند از: علی، عباس، زبیر و سعد بن عباده. علی، عباس و زبیر در خانه فاطمه نشستند. ابوبکر عمر را فرستاد تا آنها از خانه فاطمه بیرون بیایند. ابوبکر به عمر گفت: اگر سرباز زدند با آنان بجنگ. عمر به همراه آتش به خانه فاطمه آمد تا خانه را بر سر آنان آتش بزند. فاطمه او را دید و گفت:ای پسر خطاب! آیا آمدهای خانه ما را آتش بزنی؟! عمر گفت: بله، مگر این که بیعت کنید. (العقد الفرید، ج ۵، ص ۱۲، چاپ مصر، چاپ دوّم، تحقیق محمدسعید العربان، ۱۹۵۳ و ۱۳۷۲)
ابن قتیبه دینوری آورده است: ابوبکر عمر را به سوی کسانی که بیعت نکردند و در خانه علی تحصّن کردند، فرستاد. عمر به خانه علی آمد و صدا زد، ولی کسی بیرون نیامد. عمر هیزم خواست و گفت: قسم به آنکه جان عمر در دست اوست، یا باید بیرون بیایید و بیعت کنید و یا خانه را بر سر آنانکه در آن هستند آتش میزنم.
به او گفتند: فاطمه در آن است. عمر گفت: و لو فاطمه در آن باشد. همه بیرون آمدند، ولی علی بیرون نیامد. عمر نزد ابوبکر رفت و گفت: آیا نمیخواهی از علی که از بیعت سرباز زده بیعت بگیری؟ ابوبکر به قنفذ گفت: برو علی را بیاور. قنفذ آمد و علی به او گفت: چه کار داری؟ قنفذ گفت: خلیفه رسول خدا تو را میخواهد. علی به او گفت: زود بر پیامبر دروغ بستید.
قنفذ پیام علی را به ابوبکر رساند. ابوبکر گریه طولانی کرد. عمر گفت: علی را رها نکن. ابوبکر به قنفذ گفت: دوباره نزد علی برو و بگو: با خلیفه رسول خدا بیعت کن. علی گفت: سبحان الله، آنچه را که از آن او نیست برای خودش ادعا کرده است. قنفذ پیام علی را به ابوبکر رساند. ابوبکر باز هم بسیار گریه کرد.
پس از آن عمر برخاست و گروهی با او همراه شدند و به در خانه فاطمه آمدند. در زدند. وقتی فاطمه صدای آنها را شنید، با صدای بلند فریاد کرد: «یا ابتاه» یا «رسول الله» پس از تو از پسر خطاب و پسر ابی قحافه چهها که نکشیدیم. وقتی که گروه مهاجم گریه فاطمه را شنیدند. در حالی که گریه می کردند برگشتند و دلشان به حضرت فاطمه سوخت، ولی عمر و عدهای ماندند. علی را بیرون آوردند و گفتند بیعت کن. علی گفت: اگر بیعت نکنم چه می کنید؟ گفتند: به خدا سوگند گردنت را میزنیم، (الامامه و السیاسه، ج ۱، ص ۳۰، تحقیق علی شیری، منشورات رضی)
از سؤالات اساسی در ماجرای آتش زدن خانه حضرت علی (علیه السلام) و اهانت به آن بزرگوار این است که: آیا (چنان که شیعیان میگویند) به ساحت حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام نیز جسارت کردند؟ و بر آن حضرت صدماتی وارد شد که منجر به شهادت او وفرزندش شد یا خیر؟
برخی از دانشمندان اهل سنت برای حفظ موقعیت خلفا از بازگو کردن این قطعه از تاریخ خودداری کرده اند؛ از جمله ابن ابی الحدید در شرح خود می گوید: «جساراتی را که مربوط به فاطمه زهرا علیهاالسلام نقل شده، در میان مسلمانان تنها شیعه آن را نقل کرده است. [۱]
البته برخی از دانشمندان و مورخان اهل سنت، در این بخش، از بیان واقعیات تاریخی شانه خالی کرده اند؛ چنان که سید مرتضی رحمة الله علیه در این باره می گوید:
«در آغاز کار، محدثان و تاریخ نویسان از نقل جسارتهایی که به ساحت دختر پیامبر گرامی اسلام (ص) وارد شده امتناع نمی کردند. این مطلب در میان آنان مشهور بود که مأمور خلیفه با فشار، در را بر فاطمه علیهاالسلام زد و او فرزندی را که در رحم داشت سقط کرد و قنفذ به امر عمر، فاطمه زهرا علیهاالسلام را زیر تازیانه گرفت تا او دست از علی بردارد؛ ولی بعدها دیدند که نقل این مطالب با مقام و موقعیت خلفاء سازگاری ندارد؛ از این رو از نقل آنها خودداری کردند.» [۲]
مسعودی در قسمتی از کتاب خود آورده است: «فَوَجهُوا اِلی مَنْزلِهِ فَهَجَمُوا عَلَیْهِ وَ اَحْرَقُوابابَهُ... وَ ضَغَطُوا سَیدَةَ النساءِ بِالْبابِ حَتی اَسْقَطَتْ مُحْسِنا؛ پس (عمر و همراهان) به خانه علی علیه السلام رو کرده و هجوم بردند، خانه آن حضرت را به آتش کشیدند؛ با در به پهلوی سیده زنان عالم زدند؛ چنان که محسن را سقط کرد.» [۳].
اما منابع اهل سنت:
عبدالکریم بن احمد شافعی شهرستانی (۵۴۸ - ۴۷۹ ق.) نقل کرده: «اِن عُمَرَ ضَرَبَ بَطْنَ فاطِمَةَ یَوْمَ الْبَیْعَةِ حَتی اَلْقَتْاَلْجَنینَ مِنْ بَطْنِها، به راستی عمر در روز بیعت، ضربتی به فاطمه علیهاالسلام وارد کرد که بر اثر آن، جنین خویش را سِقط کرد.» [۴]
همین قول را اسفرائینی (متوفای ۴۲۹ ق)، به نظام نسبت داده و گفته است که او قائل بود: «اَن عُمَرَ ضَرَبَ فاطِمَةَ وَ مَنَعَ میراثَ الْعِتْرَةِ، عمر فاطمه علیهاالسلام را زد و از ارث اهل بیت علیهم السلام جلوگیری کرد.» [۵]
صفدی یکی دیگر از علمای اهل سنت می گوید: «اِن عُمَرَ ضَرَبَ بَطْنَ فاطِمَةَ یَوْمَ الْبَیْعَةِ حَتی اَلْقَتْ اَلْمُحْسِنَ مِنْ بَطْنِها، به راستی عمر آن چنان فاطمه علیهاالسلام را در روز بیعت زد که محسن را سقط کرد.» [۶]
مقاتل بن عطیه می گوید: ابابکر بعد از آن که با تهدید و ترس و شمشیر از مردم بیعت گرفت، عمر و قنفذ و جماعتی را به درب خانه علی و زهرا علیهماالسلام فرستاد. عمر هیزم را درِ خانه فاطمه جمع کرد و درب خانه را به آتش کشید، هنگامی که فاطمه زهرا علیهاالسلام پشت در آمد، عمر و اصحاب او جمع شدند و عمرآن چنان حضرت فاطمه علیهاالسلام را پشت در فشار داد که فرزندش را سقط کرد و میخ در به سینه حضرت فرو رفت (و بر اثر آن صدمات) حضرت به (بستر) بیماری افتاد تا آن که از دنیا رفت.» [۷]
ابن ابی الحدید نقل کرده است: «ابو العاص، شوهر زینب، دختر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم در جنگ از طرف مسلمانان به اسارت گرفته شد؛ ولی بعد مانند اسیران دیگر آزاد شد.
ابو العاص به پیامبر صلی الله علیه وآله و سلم وعده داد که پس از مراجعت به مکه، وسائل مسافرت دختر پیامبر (ص) را به مدینه فراهم سازد. پیامبر صلی الله علیه وآله و سلم به زید حارثه و گروهی از انصار، مأموریت داد که در ۸ مایلی مکه توقف کنند و هر موقع کجاوه زینب به آن جا رسید، او را به مدینه بیاورند. قریش از خروج دختر پیامبر (ص) از مکه آگاه شدند. گروهی تصمیم گرفتند که او را از نیمه راه باز گردانند. جبار بن الاسود (یا هبار ابن الاسود) با گروهی خود را به کجاوه زینب رساند و نیزه خود را بر کجاوه دختر پیامبر (ص) کوبید. از ترس آن، زینب، کودکی را که در رحم داشت، سقط کرد و به مکه بازگشت. پپامبر صلی الله علیه و آله و سلم از شنیدن این خبر سخت ناراحت شد و در فتح مکه (با این که همه را بخشید و آزاد کرد) خون قاتل فرزند زینب را مباح شمرد.»
ابن ابی الحدید می گوید:
«من این جریان را برای استادم ابو جعفر نقیب خواندم، او گفت: وقتی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خون کسی که دخترش زینب را ترسانید و او سقط جنین کرد مباح شمرد، به طور قطع اگر زنده بود خون کسانی را که دخترش فاطمه علیهاالسلام را ترسانیدند که باعث شد فرزندش (محسن) را سقط کند، به یقین مباح می شمرد.»
ابن ابی الحدید می گوید، به استادم گفتم:
«آیا از شما نقل کنم آن چه را مردم می گویند که فاطمه بر اثر ترس (و ضرباتی که بر او وارد شد) فرزندش را از دست داد؟
پس گفت: نه! از طرف من نقل نکن! و همین طور رد و بطلان آن را نیز از طرف من نقل نکن! چون اخبار در این زمینه متعارض است.» [۸]این قصه، به خوبی نشان می دهد که اخبار موافق با نظریات شیعه در بین روایات اهل سنت نیز وجود داشته وخود ابن ابی الحدید نیز در قسمتی از کلامش اعتراف می کند؛ آن جا که می گوید: «عَلی اَن جَماعَةً مِنْ اَهْلِ الحَدیثِ قَدْ رَوَوْا نَحوَهُ، گروهی از اهل حدیث (از اهل سنت نیز) مانند آن چه را شیعیان می گویند نقل کرده اند. [۹]
سکونی یکی از راویان اهل سنت است [۱۰]او می گوید: «نزد امام صادق (ع) رفتم؛ در حالی که غمگین و ناراحت بودم. امام صادق ع فرمود:ای سکونی! چرا ناراحتی؟! گفتم: خداوند فرزند دختری به من داده (از این که فرزندم پسر نبوده و دختر است ناراحتم) پس حضرت فرمود:ای سکونی، سنگینی دخترت را زمین بر می دارد و روزی او بر خداوند است و بر غیر اجل شما زندگی می کند و از رزق شما نمی خورد (پس چرا ناراحتی؟).»
سکونی می گوید: (با کلمات امام صادق علیهالسلام) غمم رفت. آن گاه فرمود:
«ما سَمیْتَها؟ قُلْتُ: فاطِمَةَ. قالَ: آهْ آهْ ثُم وَضَعَ یَدَهُ عَلی جَبْهَتِهِ وَ کَانی بِهِ قَدْ بَکی وَ قالَ: اِذا سَمیْتَها فاطِمَةَ فَلاتَسُبها وَلا تَضْرِبْها وَلاتَلْعَنْها. هذَا الاِْسْمُ مُحْتَرَمٌ عِنْدَاللهِ عَزوَجَل وَ هُوَ اِسْمٌ اِشْتَق مِنْ اِسْمِهِ لِحَبیبَتِهِ الصدیقة» وَ کانَ الاِمامُ لَما سَمِعَ بِاسْمِ فاطِمَةَ ذکر جَدتَهُ وَمَصائبَها وَلَمْ یَزَلْ یَذْکُرُ وَ یَقُولُ: وَ کانَ سَبَبُ وَفاتِها اَن قُنْفُذَ مَوْلی فُلان [۱۱] چه نامی بر او گذاردی؟ گفتم: فاطمه: فرمود: آه آه. سپس دست خود را بر پیشانی اش گذاشت و گویا گریه می کرد و فرمود: حال که او را فاطمه نامیدی به او ناسزا نگو؛ او را (کتک) نزن و نفرینش نکن (چرا که) این نام در نزد خداوند با عظمت محترم است؛ و آن نامی است که خداوند از اسم خود برای حبیبه خود صدیقه گرفته است. (آن گاه سکونی میگوید:) همیشه امام صادق علیه السلام اینگونه بود که وقتی نام فاطمه علیهاالسلام را می شنید به یاد جده اش (فاطمه) و مصیبتهای او می افتاد و همیشه تذکر می داد و می گفت: سبب وفات (و شهادت) فاطمه علیها سلام ضربتی بود که قنفذ، غلام فلانی (یعنی عمر) بر او وارد ساخت.
چنان که ابابصیر از امام صادق (ع) متن کامل کلام حضرت را به این صورت نقل کرده است: «وَ کانَ سَبَبُ وَفاتِها اَن قُنْفُذَ مَوْلی عُمَرَ لَکَزَها بِنَعْلِ السیْفِ بِاَمْرِهِ فَاَسْقَطَتْ مُحْسِنا وَ مَرِضَتْ مَرَضا شَدیدا وَ لَمْتَدَعْ اَحَدا مِمنْ آذاها یَدْخُلُ عَلَیْها، سبب فوت فاطمه علیهاالسلام ضرباتی بود که قنفذ، غلام عمر با غلاف شمشیر بر آن حضرت به فرمان عمر زد؛ پس (فرزندش) محسن را از دست داد و به شدت بیمار شد و هیچ یک از آزار دهندگان خویش را راه نداد (که به دیدن او بیایند) [۱۲]در بخشی از نامه عمر به معاویه آمده است:
«.. وقتی در خانه را آتش زدم (آن گاه داخل خانه شدم)، ولی فاطمه در خانه را حجاب خود قرار داد و مانع از دخول من و اصحابم شد. با تازیانه آن چنان بر بازوی او زدم که مانند دملج (بازوبند) اثر آن بر بازوی او ماند؛ آن گاه صدای ناله او بلند شد؛ چنان که نزدیک بود به حال او رقت کنم و دلم نرم شود؛ ولی به یاد کشته های بدر و اُحد که به دست علی کشته شده بودند... افتادم، آتش غضبم افروختهتر شد و چنان لگدی بر درب زدم که از صدمه آن جنین او (به نام محسن) سقط شد. «فَعِنْدَ ذلک صَرَخَتْ فاطِمَةُ صَرْخةً... فَقالَتْ یا اَبَتاهُ یا رَسُولَ اللهِ هکَذا کانَ یُفْعَلَ بِحَبیبَتِکَ وَ اِبْنَتِکَ...؛ در این هنگام، فاطمه چنان ناله زد، پس فریاد زد: ای پدر بزرگوار! ای رسول خدا! این چنین با عزیز دلت و دخترت رفتار کردند.» سپس فریاد کشید: فضه به فریادم برس که فرزندم را کشتند. سپس به دیوار تکیه داد و من او را به کنار زده، داخل خانه شدم. فاطمه در آن حال می خواست مانع (بردن علی) شود، من از روی روسری چنان سیلی به صورت او زدم که گوشواره از گوشش به زمین افتاد...» [۱۳]
آن چه بیان شد و قلم با صد شرمساری آن را بر صفحه کاغذ آورد، تنها گوشههایی از ستمهایی است که بر آن بانوی دو جهان رفته است. [۱۴]
۱- شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۶۰.
۲- سید مرتضی، تلخیص شافی، ج۳، ص۷۶، تلخیص شیخ طوسی.
۳- اثبات الوصیة، مسعودی، (چاپ بیروت) ص۱۵۳ و در برخی چاپها ص ۲۳ ـ ۲۴.
۴- الملل و النحل، عبدالکریم شهرستانی، ج۱، ص۵۷.
۵- اَلفرقُ بین الفرق، عبدالقاهر الاسفرائینی، ص۱۰۷.
۶- الوافی بالوفیات، صفدی، ج۵، ص۳۴۷ ر. ک: سفینة البحار، شیخ عباس قمی، ج۲، ص۲۹۲.
۷- الامامة والخلافة، مقاتل بن عطیة، ص۱۶۰ ـ ۱۶۱.
۸- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۱۹۳/ ر. ک: زندگی علی علیهالسلام، ص۲۵۲.
۹- شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲۱.
۱۰- سه نفر از راویان اهل سنت، از امامان شیعه علیهمالسلام روایت نقلنمودهاند که علمای شیعه آنان را ثقه میدانند و به سخن آنان اطمینان دارند وروایات آنها را میپذیرند: سَکُونی؛ نَوْفِلی؛ خَلُوقی.
۱۱- شجره طوبی، محمدمهدی حائری، ص۴۱۷، (منشورات شریف رضی).
۱۲- بحار الانوار، ج۴۳، ص۱۷۰.
۱۳- بحار الانوار، ج۳۰، ص۲۹۳، (چاپ جدید)؛ ج۸، ص۲۳۰، (چاپ قدیم) و ریاحینالشریعة، ج۱، ص۲۶۷.
۱۴- کتاب «الهجوم علی بیت فاطمه»، حسین غیب غلامی،