کانون اصلاح و تربیت؛
به خانه برمیگردم با «عشق و امید»
اینجا، جایی برای بازگشت به خانه است، بازگشتی سرشار از امید و عشق به آینده و زندگی
به گزارش خبرنگار
خبرگزاری صداوسیما؛ یکی از فیلمهایی که در دوران کودکی ام دیدم ماجرای «آرات» پسرکی ۱۴ ساله را در یکی از روستاهای ترکیه روایت میکرد که در ۷ سالگی پدرش را از دست داده بود و از آن زمان به بعد برای تامین مخارج زندگی خانواده ۵ نفری اش مجبور شده بود در کارخانه ریسندگی کار کند.
کار سنگین و سخت گیریهای سرکارگر کارخانه برای پسری با آن سن و سال کم غیرقابل تحمل بود و آرات به ناچار برای فرار از آن همه سختی راهی کوچه وخیابان شد تا با دستفروشی چرخ زندگی را بچرخاند و این سرآغاز آشنایی او با افرادی خلافکار با سابقه سرقت و شرارت شد، افرادی که در همان روزهای اول آشنایی آرات را به سرقت و جیب بری ترغیب کردند و پسرک با اولین سرقت شناسایی و راهی کانون اصلاح و تربیت شد، جایی که به جای پذیرش و محبت؛ شرایط سخت تری را برای آن کودک رقم زد...
به خانه برمیگردم با «عشق و امید»
به خانه برمیگردم با «عشق و امید»
به خانه برمیگردم با «عشق و امید»
به خانه برمیگردم با «عشق و امید»
به خانه برمیگردم با «عشق و امید»
به خانه برمیگردم با «عشق و امید»
به خانه برمیگردم با «عشق و امید»
به خانه برمیگردم با «عشق و امید»
به خانه برمیگردم با «عشق و امید»
به خانه برمیگردم با «عشق و امید»
به خانه برمیگردم با «عشق و امید»
به خانه برمیگردم با «عشق و امید»
این فیلم از آن زمان به بعد با همه خاطرات ناخوشایندش از جایی به اسم کانون اصلاح و تربیت، در ذهنم ثبت شد و همیشه منتظر فرصتی بودم که به هر بهانهای سری به یکی از کانونهای اصلاح و تربیت بزنم.
جستجو در میان انبوه خبرها برایم لذت بخش است و فکر کردم چه خوب میشود که اگر یک روز برای گزارش سراغی هم از بچههای کانون اصلاح و تربیت بگیرم؛ بعد از هماهنگی با مدیران مجموعه بالاخره فرصت مهیا شد.
در یکی از روزهای پاییزی وارد کانون اصلاح و تربیت تهران واقع در شهر زیبا شدم، جایی که بیشتر شبیه مدرسه است؛ اول از همه با نوجوانانی مواجه شدم که مشغول بازی فوتبال بودند، سرشار از شور و هیجان و خندههای آنها همان لحظات اولیه تصویری را که در ذهنم از زندگی آرات در کانون اصلاح و تربیت ثبت کرده بود را از بین برد.
بچهها مشغول بازی بودند و من از میان آنها گذشتم تا جویای یک روز زندگی آنها در مجموعه باشم، یکی از مددکاران که بچهها البته او را خاله صدا میکردند، همراهم شد تا بخشهای مختلف را نشانم بدهد.
جایی برای زندگی زیبا
در میان راه از او درباره شرایط نگهداری بچهها پرسیدم که این طور پاسخ داد:
«اینجا، جایی برای پرورش و تغییر رفتار بچههای بزهکار کتر از ۱۸ سال است، بچههایی که بر اساس قانون نگهداری از اطفال بزهکار مصوب سال ۱۳۳۸، به اینجا منتقل میشوند و هدف این است که آنها از مجرمان بزرگسال جدا شوند و با حفظ حقوقشان آموزش ببینند تا به خانه و جامعه برگردند.»
مربی بچهها ادامه داد: «اینجا در هر قسمت، اطفال براساس سن و سال، سابقه انجام خطا، نوع خطا و درجه تربیتپذیری طبقهبندی میشوند یعنی در سه گروه دختران، گروه ویژه (پسران کمتر از۱۴ سال) و گروه سایر (پسران ۱۸–۱۴ سال) قرار میگیرند و آموزشها هم بر این اساس تنظیم میشود.»
از او درباره تخلفهای ارتکابی بچهها پرسیدم که البته با جملهای متفاوت گفت: «بچههای ما خلافکار نیستند بلکه به دلایل متعدد خطا کرده اند و خطاهای آنها شامل سرقت، زورگیری، درگیری، نزاع، ضرب و جرح عمدی، حمل مواد مخدر است و ما میدانیم که اگر شرایط برای آنها فراهم بود حتما پایشان به این خطاها باز نمیشد، آنها برای برگشتن به جامعه فرصت دارند، چون هنوز نوجوان و کم سن و سال هستند پس باید این فرصت را در اختیارشان بگذاریم تا برگردند.»
خاله بچهها ادامه داد: «اینجا همه با هم یک خانواده هستیم، چون ساعتهای زیادی را با هم میگذرانیم، ساعتهایی که قرار است از خوبیهای هم بیشتر بگوییم و بچهها رفتارهای خوب و اثرات خوشایند آن را به صورت ملموس و عینی یاد بگیرند؛ گاهی خاطرات خوب زندگی را با هم مرور میکنیم و گاهی هم یکی از بچهها اگر هنری دارد که میتواند به سایر بچهها آموزش بدهد، داوطلب میشود و از هنرش میگوید.»
این مددکار کانون اصلاح و تربیت البته درباره شرایط آموزشی بچهها هم به نکات خوبی اشاره کرد: «همه بچهها اینجا عضو خانواده ما هستند و باید از همه شرایطی که بچهها در این سن و سال نیاز دارند بهرهمند شوند و از این جهت خدمات تحصیلی، ورزشی و فرهنگی در همین فضا ارائه میشود و همه بچههای مجموعه در حال تحصیل و حرفه آموزی هستند تا هم لحظات بهتری را سپری کنند و هم حرفهای یاد بگیرند.»
فرصت تحصیل و ورزش
همراه خاله مددکار وارد سالن ورزش بچهها شدم، سالنی که همه تجهیزات فوتبال، والیبال، بدنسازی و حتی ورزشهای زورخانهای در آن دیده میشد، به میان بچههایی که در حال تمرین بودند، رفتم؛ در میان جمع یکی بیش از بقیه توجه را جلب کرد.
«م» ۱۴ ساله که البته کوچکتر از سنش نشان میدهد، جویای حالش میشوم که میگوید: «خدا را شکر حالم بهتر از ۴ ماه پیش است که تازه به اینجا آمده بودم، دوستان زیادی پیدا کرده ام و هر هفته خانواده ام به دیدنم میآیند.»
این نوجوان را به خاطر سرقت به کانون آورده اند که خودش در این باره گفت: «من هیچ وقت دزدی نکرده ام چن همیشه مادربزرگم میگفت: خدا دزد را دوست ندارد، اما حالا به جرم دزدی اینجا هستم، به خدا من دزدی نکردم یک روز از بهارستان رد میشدم که جمعی با هم درگیر شده بودند و یکی گوشی موبایل را به من داد و فرار کرد همان موقع پلیس من را گرفت و حالا اینجا هستم؛ شما را به خدا به آنها بگویید من دزدی نکردم.»
در حین صحبت با این نوجوان، «نادر» هم به جمع ما آمد، از او درباره حال و هوای زندگی در کانون پرسیدم که این طور پاسخ داد: «اینجا مثل خانه من است، کلاس هفتم هستم و درس میخوانم، اوقات فراغت به این سالن ورزشی میآیم و در کنار دوستانم تمرین میکنم، یک سال است که اینجا هستم و البته یک سال دیگر هم باید بمانم، من یک کار اشتباه در زندگی ام انجام دادم و حالا فهمیدم اگر خودم بچهای در آینده داشته باشم به او بگویم که نباید سر هر چیزی دعوا کند که آخر دعوا به جاهای بد کشیده میشود.»
این نوجوان ادامه داد: «اینجا یاد میگیرم که دوستی با دیگران راه موفقیت و پیشرفت است حتی وقتی خواهرانم به دیدنم میآیند به آنها میگویم که با همه مهربان باشند. راستی من اینجا نجاری هم یاد گرفته ام و گاهی که درس ندارم به کارگاه میروم و به همراه دوستانم صنایع دستی تولید میکنیم. البته کلاسهای دیگر هم هست و بچههایی که دوست دارند آرایشگری، معرق کاری، تعمیرات، برق، رایانه و موبایل را یاد بگیرند، مربی و کلاس داریم.»
یک نکته خوب این است که در کانون اصلاح و تربیت ۱۳ رشته فنی و حرفهای برای فراگیری در دسترس نوجوانان قرار دارد و آنها بعد از این که در هر یک از این رشتهها حرفهای شدند؛ گواهینامه مهارت از سازمان فنی و حرفهای دریافت میکنند تا بعد از این که به خانه برمی گردند با همین گواهینامه وارد باز کار شوند و شغلی داشته باشند.
کتابخانهای مجهز در دسترس نوجوانان
یکی از ظرفیتهای خوب کانون اصلاح و تربیت، داشتن کتابخانهای مجهز است، کتابخانه که گفته میشود چند هزار کتاب دارد از ادبیات، داستان، رمان و پزشکی تا فلسفه، آموزش و مذهبی.
وارد کتابخانه که شدم مثل همه کتابخانهها سکوت حاکم بود و نوجوانانی که کتاب میخواندند، به سراغ یکی از بچهها رفتم؛ آهسته او را به همصحبتی دعوت کردم. «سعید» ۱۵ ساله که البته حالا ۸ ماه میشود که همخانه هم سن و سالهایش در کانون شده است.
او در حالی که کتاب را به آرامی ورق میزد، گفت: «با پسر همسایه مان سر یک توپ پلاستیکی دعوا کردیم و رفقایش وارد دعوا شدند ومن هم نفهمیدم چه اتفاقی افتاد فقط دیدم سر پسر همسایه شکسته و خون صورتش را گرفته، خلاصه او را بردند بیمارستان و پدر و مادرش از من شکایت کردند و حالا ۸ ماه است اینجا هستم، پشیمانم، چون اگر دعوا نمیکردم حالا این همه دردسر نصیب خانواده ام نمیشد. دوست دارم آخر سال که برمی گردم خانه، اول از همه با یک شاخه گل از پسر همسایه مان عذرخواهی کنم بعد هم دست پدر و مادرم را ببوسم که هر هفته به دیدنم میآیند و با همه دردسرهایی که برای آنها درست کرده ام باز من را دوست دارند.»
سعید که عاشق کتاب خواندن است درباره کتابهایی که خوانده، این طور تعریف کرد: «تا حالا در چند مسابقه کتابخوانی اول شده ام، همه جور کتاب میخوانم، اما رمانها را بیشتر دوست دارم. تا حالا کتابهای «عقاید یک دلقک»، «سفر روح»، «صد سال تنهایی»، «رمز موفقیت» و حتی کتاب «سرگذشت ارواح پس از مرگ» را خوانده ام که تاثیر خوبی در خودم داشته است.»
بخش دیگری از کانون اصلاح و تربیت، خوابگاه و محل زندگی تعدادی از دختران است که البته تعداد آنها کمتر از عدد انگشتان دو دست است، آنها هم به دلایل مختلف در کانون نگهداری میشوند؛ آنها هم امکانات تحصیلی و رفاهی مخصوص خود را دارند و هنرنماییهایی که در خوابگاه شان به چشم میخورد، نشان دهنده روح تازگی و سرزندگی جاری در آن خانه است.
بازگشت پر امید
اما شاید برای شما هم مثل من جالب باشد که بدانید این بچهها بعد از پایان دوره نگهداری چه سرنوشتی پیدا میکنند؟ از مددکار بچهها در این باره پرسیدم که با ذوق خاصی گفت: «ما با بچههای موفق زیادی در ارتباطیم که قبلا مدتی را به اینجا آمده بودند، اما حالا برای خودشان به قولی کسی شده اند، «پویا» یکی از همین بچه هاست که سه سال پیش به این خانه آمد همین جا درس خواند و دانشگاه قبول شد وحالا دانشجوی پزشکی است. او افتخار ما و همه مجموعه است، او نمونهای است برای این که ایمان بیاوریم همه میتوانند تغییر کنند و خوب باشند، فقط کافی است به آنها فرصت بدهیم.»
اگرچه کانون اصلاح و تربیت زیر مجموعه سازمان زندانهای کشور است، اما با چشم زندان به ساکنان آن نگاه نمیشود بلکه خانهای است برای تجدید قوا، تغییر روحیه و بازگشت؛ حالا بیش از ۱۶۰ نوجوان نه در کانون اصلاح و تربیت بلکه در خانهای شبانه روزی و در کنار هم زندگی میکنند، یاد میگیرند تا روزی با عشق و امید به جمع خانواده خود برگردند و یکی از هزاران هزار نوجوان موفق، برای آینده کشور باشند.
گزارش از ملیحه پژمان