به گزارش
خبرگزاری صداوسیما؛ طبرسی در کتاب احتجاج از سالم بن ابی الجعده از امام حسن (ع) روایت کرده که فرمود: به من خبر رسیده که معاویه به پادشاه روم نامهای نوشته و خواسته است تا زهری کشنده برای او بفرستد، و پادشاه روم در پاسخ او نوشته:
دین و آیین ما چنین اجازهای به ما نمیدهد که در کشتن کسی که با ما نمیجنگد کمک کنیم! و معاویه در پاسخ او نوشته: این مردی را که من میخواهم بکشم فرزند همان مردی است که در سرزمین تهامه خروج کرد، و او اینک قیام کرده، میخواهد سلطنت پدر خود را بازستاند و من میخواهم دسیسهای کرده و این زهر را به وسیله کسی به خورد او بدهم و بندگان و شهرها را از او آسوده سازم! و همراه این نامه هدایایی نیز برای پادشاه روم فرستاده، و پادشاه روم و نیز تحت شرایطی این سم را برای او فرستاده است.
از مروج الذهب نقل شده که معاویه آن سم کشنده را برای مروان بن حکم فرستاد و به او دستور داد آن زهر را به جعده بدهد، و وعده همسری یزید و یک صد هزار درهم پول نیز به او داد تا این جنایت را انجام دهد.
جعده زهر را در شیری ریخت، و امام حسن (ع) در آن روز روزه بود، و روز گرمی هم بود، و، چون به خانه بازگشت و هنگام افطار شد، جعده آن شربت شیر مسموم را نزد آن حضرت آورد، و امام (ع) آن را نوشید و، چون احساس زهر را کرد فرمود: ای دشمن خدا مرا کشتی، خدایت بکشد! و به خدا سوگند پس از من بدانچه میخواهی نخواهی رسید و خدا تو را خوار خواهد کرد.
چون امام (ع) احساس درد شدید در امعاء خود کرد، گفت: همه از جانب خدا آمده و به سوی خدا باز میگردیم، سپاس خدای را بر دیدار سرور رسولان و پدرم آقای اوصیا، و مادرم بانوی زنان جهانیان و عمویم جعفر طیار و حمزه سیدالشهدا.
در کتاب کافیه به سند معتبر از جناده بن ابیامیه روایت کرده است: در آن بیماری حضرت امام حسن (ع) که به آن از دنیا رفت به خدمت او رفتم، در پیش او طشتی گذاشته بود و پارهپاره جگر مبارکش در آن طشت میافتاد.
پس گفتم: ای مولای من چرا خود را معالجه نمیکنی؟
گفت: ای بنده خدا مرگ را به چه چیز علاج میتوان کرد؟
گفتم: انا لله و انا الیه راجعون.
پس به من فرمود: خبر داد ما را رسول خدا؟ که بعد از او 12 خلیفه و امام خواهند بود یازده کس ایشان از فرزندان علی و فاطمهاند و همه ایشان شهید میشود به تیغ یا به زهر.
پس طشت را از پیش حضرت برداشتند حضرت گریست.
گفتند: یابن رسول الله ما را موعظه کن.
فرمود: مهیای سفر آخرت شوید و توشه آن سفر را پیش از رسیدن اجل تحصیل نمایید، بدان که تو طلب دنیا میکنی و مرگ تو را طلب میکند، بار مکن اندوه روزی را که هنوز نیامده است بر روزی که در آن هستی، بدان که هر چه از مال تحصیل نمایی زیاده از قوت خود در آن بهره نخواهی داشت، خزینهدار دیگری خواهی بود، بدان که در حلال دنیا حساب است و در حرام دنیا عقاب، مرتکب شبهههای آن شدن موجب عقاب است.
پس دنیا را نزد خود به منزله مرداری دان و از آن مگیر مگر به قدر آن چه تو را کافی باشد که اگر حلال باشد زهد در آن ورزیده باشی و اگر حرام باشد در آن وزری و گناهی نداشته باشی، آنچه گرفته باشی بر تو حلال باشد چنانچه میته حلال میشود در حال ضرورت و اگر عتابی باشد عتاب کمتر باشد. برای دنیای خود چنان کار کن که گویا همیشه خواهی و برای آخرت خود چنان کار کن که گویا فردا خواهی مرد.
اگر خواهی که عزیز باشی بی قوم و قبیله و مهابت داشته باشی بی سلطنت و حکمی، پس بیرون رو از مذلت معصیت خدا به سوی طاعت خدا. هر گاه تو را حاجتی داعی شود و مضطر شوی، یا که با مردم مصاحبت کنی، پس مصاحبت شو با کسی که مصاحبت او زینت تو باشد و اگر او را خدمت کنی تو را محافظت نماید اگر از او یاری طلب کنی تو را یاری کند، اگر سخنی بگویی تو را تصدیق کند، اگر بر دشمنی حمله کنی تو را تقویت کند، اگر دستی دراز کنی به احسان او نیز دست دراز کند.
اگر رخنهای در احوال تو ظاهر شود آن را سد نماید، اگر نیکی از تو ببیند آن را بشمارد و ظاهر کند، اگر سؤالی کنی از او عطا کند، اگر ساکت شوی و سؤال نکنی ابتدا کند، اگر بلایی به او وارد شود تو آزرده شوی، باید که کسی باشد که از او به تو نرسد مصیبتها و به سبب او بر تو وارد نگردد بلایاها ، در وقتی که حقوق ضروریه لازم شود تو را وانگذارد، اگر در قسمتی با یکدیگر نزاع کنید تو را بر خود اختیار کند.
چون سخنش اعجاز نشانش به اینجا رسید، نفس مبارکش منقطع شد و رنگش زرد شد، پس حضرت امام حسین (ع) از درآمد با اسود بن ابیالاسود و برادر بزرگوار خود را در برگرفت، سر مبارک او را و میان دو دیدهاش را بوسید، نزد او نشست راز بسیار با یکدیگر گفتند.
پس ابوالاسود گفت: انا لله و انا الیه راجعون، گویا که خبر فوت امام حسن (ع) به او رسیده است.
پس حضرت امام حسین (ع) را وصی خود گردانیده، اسرار امامت را به او گفت، ودایع خلافت را به او سپرد، روح مقدسش به ریاض قدس پرواز کرد، در روز پنجشنبه در آخر ماه صفر در سال پنجاه هجرت، عمر مبارکش در آن وقت چهل و هفت سال بود و در بقیع دفن شد.