حفظ تنش ميان اقليت هاي قومي و فرقه اي به عنوان راهي براي حفظ نفوذ قدرت استعماري است به طوري که قدرت هاي استعماري پس از ترک اين کشورها بتوانند حکومت هاي پسا استعماري را مديريت کنند.
حال پس از هفت سال مناقشه و تراژدي انساني، هر روز آشکارتر مي شود که سوريه ديگر قابل جمع شدن نيست. آنچه که بر سر اين کشور مي آيد به شکل اجتناب ناپذيري بر لبنان و شايد حتي بر اردن تأثير بگذارد. اين مسئله درباره يمن نيز صادق است. يمن درگير جنگي ظالمانه از سوي عربستان سعودي با کمک امارات عربي متحده است. حتي اگر اين مناقشه به پايان هم برسد، دشوار مي توان کشوري را تصور کرد که به موقع به ثبات بازگردد.البته همه اين کشورها شکننده بودند. برخي مورخان و تحليلگران مي گويند قدرت هاي استعمارگر اين ساختارهاي مصنوعي را ايجاد کردند تا منافع خودشان تأمين شود و رقابت ميان خودشان تسهيل گردد، آنها نگران آينده اين کشورها نبودند. نخبگان سياسي نيز به شکل جدي سياست داخلي اين کشورهاي جديد را بد مديريت کردند و نتوانستند هويت هاي ملي فراتر از اختلافات فرقه اي و قومي ايجاد نمايند. جنگ سرد و موج ملي گرايي افراطي و جنبش هاي انقلابي نيز به اين مشکلات افزود.
مبناي حکومتسازي استعماري، حفظ تنش ميان اقليت هاي قومي و فرقه اي به عنوان راهي براي حفظ نفوذ قدرت استعماري بود به طوري که قدرت هاي استعماري پس از ترک اين کشورها بتوانند حکومت هاي پسا استعماري را مديريت کنند.
اين راهبرد در خارج از منطقه خاورميانه اجرا شده بود، يعني زماني که لنين و استالين بخش زيادي از امپراطوري سزار را وارد اتحاد جماهير شوروي کردند. در واقع، بسياري از مناقشه هاي ارضي امروز در فضاي پسا شوروي در واقع ميراث سياست ملي گرايي استالين است.
در منطقه خاورميانه، انگليس و فرانسه با کمک هنر «تفرقه بينداز و حکومت کن» همين راهبرد را دنبال کردند. تحولات اخير پيرامون اقليت کردها، هم در عراق و هم در سوريه، نشان دهنده همين راهبرد متعلق به دوران امپرياليسم است. اما مشکل اين است که چنين تحولاتي همواره به نتايج مطلوب منجر نمي شود. براي مثال، آمريکا از کردها عليه اقليت علوي هاي سوريه و دولت بشار اسد استفاده کرده و اين مسئله به خشم ترکيه و ايجاد بحران اعتماد ميان ترکيه و آمريکا ختم شده است. تلاش مسعود بارزاني براي استقلال کردها در عراق صرفاً مشکلات کشور را بيشتر کرد.با وجود اين، مادامي که هزينه چنين راهبردهايي براي قدرت هاي بزرگ قابل قبول باشد، آنها به استفاده از آن براي رسيدن به اهداف کوتاه مدت خود ادامه مي دهند، حتي اگر اين مسئله مشکلات درازمدت بيشتري ايجاد کند و خودشان را نيز درگير نمايد.
اين ديدگاه که ايران خيلي بزرگ است و قدرت هاي بزرگ از اين مسئله راحت نيستند مدت زمان زيادي است که مطرح است، حتي زماني که ايران يک متحد غرب بود نيز اين ديدگاه وجود داشت.
تاکنون، غربي ها (عمدتاً آمريکا) و ساير مخالفان ايران يکپارچه اين راهبرد را با روش هاي مستقيم، يعني تشويق جنبش هاي جدايي طلب، دنبال کرده اند. آنها همچنين اقتصاد ايران را با تحريم ها و ساير فشارها تضعيف مي کنند، حتي بعد از آنکه برجام امضا شد و قرار شد که همه تحريم ها پايان يابد باز هم اين فشارها ادامه دارد. چنين فشارهايي با افزايش نارضايتي عمومي از دولت مرکزي در تهران، در نظريه باعث ايجاد جنبش هاي جدايي طلب مي شود. برخي از رقباي منطقه اي ايران آشکارا از چنين سياستي حمايت کرده اند. براي مثال، محمد بن سلمان، وليعهد عربستان سعودي گفت کشورش جنگ را به داخل ايران مي کشاند. حتي کشورهايي که رابطه غيرخصمانه اي با ايران دارند، مانند ترکيه و پاکستان، نيز به دفعات از عناصر جدايي طلب در ايران حمايت کرده اند: ترکيه در آذربايجان و پاکستان در بلوچستان؛ اين در حالي است که پاکستان خودش با بلوچ ها مشکل دارد. حال نيروهاي ضد ايران هم در داخل منطقه و هم در برخي کشورهاي غربي آشکارا از جنگي عليه ايران صحبت مي کنند که کشور را تجزيه مي کند.
آيا نابودي سوريه باعث امن تر شدن اسرائيل شده است؟ آيا جنگ يمن به امنيت عربستان سعودي افزوده است؟ آيا جنگ عراق باعث امن تر شدن ترکيه شده است؟ آيا اروپا يا آمريکا از اين جنگ ها منتفع شده اند؟ آيا وضعيت حقوق بشر بهتر شده و دموکراسي تقويت گشته است؟ گذشته از همه اينها، هدف ظاهري اين ماجراجويي هاي نظامي پايان دادن به ديکتاتوري، ترويج دموکراسي و تضمين حقوق مردم منطقه بوده است.در هر يک از اين موارد، پاسخ قاطعانه «خير» است. براي مثال، جنگ سوريه نيروهاي خارجي را به مرزهاي اسرائيل نزديک تر کرده است.
اروپا نيز در حال دست و پنجه نرم کردن با سيل آوارگان است که باعث ظهور نيروهاي سياسي ناآرامي است که همه فکر مي کردند در اروپا از بين رفته اند؛ اين مسئله باعث ايجاد بدترين بحران «اتحاديه اي» در اروپا شده است.با توجه به چشم انداز 15 سال گذشته، بياييد روند متفاوتي را در نظر بگيريم: نيروهاي خارجي دست از ترويج جنگ هاي منطقه اي و کمک به حفظ آنها بردارند و به جاي آن بر ايجاد صلح و بازگرداندن ساختار حکومت هاي درهم شکسته منطقه خاورميانه تمرکز کنند. مشکل اين است که هر طرف صلح را با شرايط خود مي خواهد و حاضر نيست مصالحه کند. با وجود اين، بدون مصالحه،احتمال بروز جنگ هاي مخرب تر و ويراني بيشتر در منطقه وجود خواهد داشت. بدون چنين صلحي، رؤياي نظام هاي دموکراتيک تر و احترام به حقوق بشر نيز از بين خواهد رفت.