وبگردی ؛
روایتی از بازار داغ رمال ها در شبکه های اجتماعی
رمال ها و دعانویسان باحضور در شبکه های اجتماعی و ایجاد گروه های تلگرامی و پیج های رنگارنگ اینستاگرامی همچنان به دنبال طعمه می گردند
به گزارش سرویس فضای مجازی
خبرگزاری صدا و سیما به نقل از میزان ، یک پیام در یک گروه که بیش از ۳ هزار عضو دارد دائم دست به دست میشود.
در تبلیغ منتشر شده ۲ راهکار معرفی شده است. روش اول حضوری است و در روش دوم تاکیده شده که فرد میتواند با پرداخت مبلغی بیشتر، برای دریافت پاسخ غیر حضوری، سوال خود را به یک آی دی خصوصی ارسال و سپس منتظر دریافت جواب بماند.
خواستهها و مشکلات نیز دسته بندی شده اند.
فرد مورد نظر ادعا میکند که در مواردی از قبیل بخت گشایی، باز کردن سرکتاب، باطل السحر، زبانبند، طلسم افزایش مال و ثروت، طلسم محبت فوری.
دعای محبت شدید، دعا برای برگشت یار، دعا برای فروش آپارتمان، دعا برای بچه دارشدن، دعا برای رفع کدورت، دعا برای صلح و آشتی و دعای سازش بین زن و شوهر تبحر دارد.
برای دیدار با فرد مورد نظر با شماره تلفنی که در پیام منتشر شده در فضای مجازی وجود دارد، تماس میگیرم.
خانمی که از صدایش جوان بودنش به خوبی هویداست پاسخ تلفن را میدهد. میگوید کارتان چیست که در جواب میگویم اوضاع مالی خوبی ندارم. گرهای در زندگی ام ایجاد شده که بلافاصله پاسخ میدهد استاد برای کار شما دعای افزایش مال و ثروت را دارد. اصرار میکنم که هر چه سریعتر به دیدار استاد بروم.
در نهایت نخستین وقتی که در تقویم وجود دارد از آن من میشود. ساعت ۱۹ یک هفته بعد از روزی که تماس برقرار شده است.
خانم جوان تاکید میکند که اگر راس ساعت در محل حاضر نباشی، وقتت میسوزد، پس به موقع بیا.
روز دیدار با استاد فرا میرسد، باید به نوعی از او سوال کنم که متوجه نشود خبرنگار هستم. از قبل سوالات را در ذهن مرور میکنم تا به خانهای قدیمی که حوالی خیابان نیاوران بعد از کامرانیه است، میرسم.
زنگ در را که میزنم صدایی آشنا میگوید در حیاط خانه منتظر بمان تا نوبتت شود.
وارد حیاط که میشوم با چهره چند زن رو به رو میشوم. گویی آنها هم منتظر هستند که نوبتشان فرا برسد.
از یکی از آنها سوال میکنم که مدت زمان زیادی است که منتظر مانده؟، که میگوید از یک ساعت پیش اینجا هستم؛ از وقتی که به من داده اند نیم ساعت گذشته، اما ارزشش را دارد که منتظر بمانم.
از او میپرسم که قبلا هم اینجا آمده یا خیر که میگوید من مشتری ثابت این خانه هستم. خیلی وقتها میآیم و تا الان هم همیشه جواب گرفته ام.
دختری که کمی آن طرفتر ایستاده، در این میان وارد بحث میشود. میگوید: چه کسانی که اینجا نمیآیند. یک بار که من اینجا بودم، یکی از خانمهای بازیگر را اینجا دیدم. باورم نمیشد که او هم به رمالی اعتقاد داشته باشد. از استاد در رابطه با او پرسیدم که به من گفت: این خانم در سال چندین نوبت پیش من میآید تا نقشهای بهتری به او پیشنهاد شود.
میخند و زیر لب میگوید: البته من هم خودم به رمالها اعتقاد ندارم و تنها برای دلگرم شدن نزد استاد میآیم. میآیم تا آرام شوم.
فرصتی که به هر مشتری داده میشود حدود ۲۰ دقیقه است. افراد میروند و در مرحله اول، خواسته شان را میگویند. بعد، فرد مورد نظر که او را استاد خطاب میکنند، به آنها وقتی دیگر را اعلام میکند تا بیایند و نوشتههایی که به طور اختصاصی برای آنها نوشته شده است را تحویل بگیرند.
بعد از گذشته ۷۵ دقیقه از زمانی که در وقت اولیه به من اعلام شده بود، بلاخره فرصت به من میرسد. به داخل خانه راهنمایی میشوم. بعد از گذشتن از یک راهرو باریک باید از پلهها بالا بروم. به پشت در اتاق استاد که میرسم بیرون در، یک میز کوچک با یک صندلی چوبی قرار دارد. زن جوان که پیش از این چند بار با او تلفنی صحبت کرده ام به من میگوید خوش آمدی، وارد که شدی سعی کن زیاد سوال نپرسی و فقط با دقت به حرفهای استاد توجه کن.
فضا بی شباهت به مطب پزشکان نیست.
وارد اتاق میشوم. مردی جوان با موهای بلند که با کشی مشکی آنها را بسته رو به رویم نشسته است. محاسنش هم بسیار بلند است. هر دو دست او پر شده از مهرههایی که به هم متصل هستند و دو انگشتر بزرگ نیز در دستانش خودنمایی میکنند. لباس هایش سراسر مشکی است و کتابهایی را جلو دست خود قرار داده است.
میگوید مشکلت چیست؟، که پاسخ میدهم گرهای در کارم ایجاد شده، هر چقدر تلاش میکنم درآمدم کمتر میشود.
میگوید نام مادرت و تاریخ دقیق تولدت را بگو، بعد از آن زیر لب چیزهایی را میگوید و روی یک برگه یادداشت میکند. تاکید میکند که باید روزهای سعد و نحس را محاسبه کند.
سعی میکنم سر بحث را با او باز کنم. میگویم منطقی نیست یک فوتبالیست درآمد میلیاردی داشته باشد و من صبح تا شب کار کنم، اما دریافتی ام در آخر ماه کمتر از مخارجم باشد. در ادامه از او میپرسم که شما مراجعه کننده ورزشکار هم دارید؟، در ابتدا جوابی نمیدهد. تمام تمرکزش به روی برگهای است که با خودکار مشکی عددهایی را به روی آن یادداشت کرده است.
دوباره ادامه میدهم، واقعا همین است که همه مردم میگویند. ۲۲ مرد دنبال یک توپ گرد میدوند و در یک فصل، به اندازه تمام سالهایی که من و خانواده ام کار کرده ایم، شاید هم بیشتر درآمد کسب میکنند.
لبخند میزند و میگوید: به ورزش علاقه داری؟ پاسخ میدهم زیاد. میگوید اتفاقا همسر یکی از مربیان لیگ یکی هم از مشتریان من است.
با اشتیاق به او میگویم تا الان شده که این خانم برای حل مشکلات تیم همسرش هم پیش شما بیاید؟، که جواب میدهد یک بار فصل قبل تیم آنها در اواسط لیگ نتایج خوبی کسب نمیکرد. با یک نسخه، مشکل تیمشان را حل کردم.
تا شروع به پرسیدن سوالی دیگر میکنم، میگوید دختر چقدر حرف میزنی و دیگر با من هم کلام نمیشود.