برای هر امری زیر ساخت و مقدمه ای لازم است، برای توسعه مثلا راه می خواهیم، ریل می خواهیم، بندر و لنگرگاه می خواهیم و... بی شک برای کودکانه نوشتن هیچ مسئله ای به اندازه«سادگی» تعیین کننده نیست و اما این سادگی ربطی به برخوردار بودن و نبودن ندارد یعنی نمی تواند داشته باشد.
به گزارش خبرگزاری صدا وسیما
آذر و شانس های هفت گانه
آذر هفت شانس می آورد:
شانس اول:
مهدی آذر یزدی به غایت بکر و دست نخورده رشد و نمو می کند
که حالا اسم این شانس آوردن را هرچه بگذاریم، نگارنده معتقد است از بخت یاری آذر بوده
که در محیطی مملو از سخت گیری های طاقت فرسا رشد کرده است! نمی توان گفت«فقر» آذر را
مسکوت گذاشته یا جلوی پیشرفت او را گرفته، که مثل«آذریزدی» مثلا چند نویسنده دیگر داریم؛
هم پایه و یا حتی نزدیک به او که بخواهیم پیشانی عجز و ناله به مشت و تحیر و تأثر بکوباینم؟!
که اگر آذر یزدی خانه ای داشت فراخ و پدری تحصیل کرده و مادری خوش بین، فلان و چنان
می شد که اگر آن گونه بود شاید اساسا «معمای آذر یزدی بودن» در هیچ فرد و آفریده دیگری
حلول پیدا نمی کرد.
شانس دوم:
بودن در محیطی شبه
روستا است. یعنی «بکر و دست نخوردگی» در محیط بیرون نیز دچار سادگی روستانشینی می شود
و بکرتر و دست نخورده تر باقی می ماند.
شانس سوم:
پرتوقع بودن آذر یزدی است که آنانی که مهدی آذر یزدی را می
شناسند هرچه را تأیید نکنند این پرتوقع بودن وی را قطعا تأیید می کنند و این پایه ای
شد برای زیر بار این و آن نرفتن و این یعنی انسانی ساده و صمیمی و بکر و دست نخورده،
آزاد و رها، بزرگ و بزرگتر شد.
شانس چهارم:
آن این که او فرصت نکرد به مدرسه برود، نتوانست، نگذاشتند
و یا هرچیز دیگر، پس شروع کرد به خود آموختگی و رشد کردن در پناه بزرگانه مطالعه کردن.
اسیر ابجد و دو دوتا چهارتا نشد، مجبور نبود پایتخت چین و بنگلادش را حفظ کند. برایش
مهم نبود جنگ های صلیبی تا کی به طول انجامیده و یا اصلا نمی خواست بداند اولین و دهمین
و بیستمین رئیس جمهور امریکا کی بود و چه شد و...
این شانس کمی نیست که باسواد شوی اما گرفتار یک نظام آموزشی
غلط نشوی، این شانس کمی نیست که خواندن را با قرآن، مفاتیح، حلیةالمتقین، عینالحیاة،
معراجالسعادة، نصابالصبیان، جامعالمقدمات و... شروع کنی.
شانس پنجم:
جامعه گریز بودن آذر یزدی نکته مهمی است یعنی علاوه بر بکر
و دست نخوردگی که پیشتر بدان اشاره کردیم، آذر یزدی به غایت جامعه گریز بود، اصلا بدبین
بود، شاید بد دل و مردد اما هرچه بود جامعه ستیز نبود!
آذر یزدی آن هنگام که احساس امنیت می کرد خودِخویشتنی که
در صندقچه مهربانی هایش نهفته بود را رو که می کرد تازه می فهمیدی عجب اعجوبه جامعه
شناسی است! آذر یزدی از جامعه گریزی لذت می برد، فایده ها کسب کرد، بهره ها نصیب خود
و خوانندگان قصه و نوشته هایش کرد و در این شانس پنجم، من و شما هم سهیم شدیم.
شانس ششم:
مهدی آذر یزدی زندگی در محله ای را تجربه کرد که به دینان(زرتشتیان)
و مسلمانان در کنار هم زندگی می کردند. این شانس بعد ها باعث شد تا روح لطیف و صلح
جویی و مهربانی، همه وجود آذر یزدی را تسخیر کند. وقتی ببینی دو دسته که به یک گونه
نمی اندیشند به خوشی و خرمی کنار هم زندگی می کنند، هیچ گاه تنگ حوصله و... نمی شوی،
می پذیری، یاد می گیری به عقاید دیگران احترام بگذاری و...
شانس هفتم:
برای آذر صدها شانس می توان برشمرد اما به همین هفت شانس
و این شانس هفتمین بسنده می کنیم و آن سیطره کودک درون بر آدم برون بود. همه کودک درون
داریم اما کمتر کسی پیدا می شود که اجازه دهد یا بتواند کودک درون را بر آن چه که هست
برتری دهد و عنان به کف کودک درون، به زندگی روزمره بپردازد.
این که ساده و صمیمی باشی، بزرگ شده روستایی در دل شهر باشی،
پرتوقع باشی، نتوانی به مدرسه بروی، در محیطی زندگی کنی که دو دین در کنار هم به سر
برند و در نهایت کودک درون عنان و اختیار همه وجود و کالبدت را در اختیار بگیرد چاره
ای نداری که در نهایت بشوی«آذر یزدی»، نویسنده نام آشنای کودک و نوجوان، بنیانگذار
ادبیات کودکان و نوجوانان، پدیدآور روشی نوین در بازآفرینی، مبدع بسیاری از شیوه های
نگارشی و...
آذر یزدی را اگر بخواهی بشناسی کافی است از درون کتاب هایش
جست و جو کنی از زاویه دیدی که دارد از سمت و سویی که به داستان های معروف زبان و ادب
فارسی می نگرد. شناختن آذر یزدی تنها و تنها از دل کتاب هایش ممکن است واگرنه مراجعه
به زندگی نامه های رنگارنگی که از او برجای مانده است و نیز از لا به لای حرف های این
و آن، قطعا چیز زیادی به دست نخواهد داد و اما آذر یزدی در دریایی از نوشته ها و نگاشته
ها، آن چنان هنرمندانه به معرفی خود و خودنمایی مهربانانه می پردازد که هیچگاه نمی
توانی از دل تابلوهای بزرگترین نقاشان هم چنین نقش و نگار خلاقانه ای به دست آوری.
یادداشت/رضا بردستانی