به مناسبت شهادت امام هفتمین
من زمینی دیده ام ، یک بام دارد ، دو هوا
امروز 25 رجب سالگرد شهادت باب الحوائج امام موسی کاظم علیه السلام است.
به گزارش سرویس فضای مجازی
خبرگزاری صدا و سیما؛امام ابو الحسن موسى بن جعفر(ع)، امام هفتم
شیعیان و نهمین معصوم است . آن حضرت که در
منطقه ای میان مکه و مدینه به دنیا آمده اند ، به خاطرکثرت زهد و عبادتش معروف به
"عبد صالح" و به علت کظم غیظ و فرو خوردن خشم و صبر بر مشقات و آلام زمانه مشهور
به "کاظم" شدند .امام موسى کاظم(ع) هنوز کودک بودند که فقهاى مشهور مثل ابو
حنیفه از او مسأله مىپرسیدند و کسب علم مى کردند.بعد از رحلت پدر بزرگوارش امام صادق(ع)
(148 ه.ق.) در بیست سالگى به امامت رسیدند و 35 سال رهبرى و ولایت شیعیان را بر عهده
داشتند. در این روز که سالگرد شهادت ایشان است برگی از زندگی ایشان را را ورق می زنیم
.
گفتگو با هارون عباسی
هارون در کنار قبر پیامبر، برای نشان دادن
نسب خود به پیامبر، رسول خدا را پسر عمو خطاب کرد، امام کاظم در واکنش به او، پیامبر(ص)
را پدر خواند. همچنین بر اساس روایتی، هارون به امام کاظم
گفت چرا اجازه میدهید که مردم شما را به پیامبر نسبت دهند با اینکه شما فرزندان علی
هستید نه فرزندان پیامبر؟ امام در پاسخ گفت: ای خلیفه، اگر پیامبر زنده میشد و از
دختر تو خواستگاری میکرد آیا دخترت را به او میدادی؟ هارون گفت بله و با این کار
بر عرب و عجم افتخار میکردم. امام کاظم گفت: اما پیامبر هرگز از دختر من خواستگاری
نمیکرد زیرا او پدربزرگ من است. هارون برای بار دوم گفت: چگونه خود را فرزند پیامبر
میدانید، با اینکه پیامبر فرزند پسری نداشت. امام کاظم هارون را به قبر پیامبر سوگند
داد تا او را از پاسخ معاف دارد، اما هارون نپذیرفت و اصرار میکرد که باید اثبات کنی
که شما فرزند رسول خدا هستید؟ سپس امام کاظم آیه "وَمِن ذُرِّیَّتِهِ دَاوُودَ
وَسُلَیْمَانَ وَأَیُّوبَ وَیُوسُفَ وَمُوسَىٰ وَهَارُونَ وَکَذَٰلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ.و
زَکَرِیَّا وَیَحْیَىٰ وَعِیسَىٰ وَإِلْیَاسَ کُلٌّ مِّنَ الصَّالِحِینَ" را
خواند و گفت؛ حضرت عیسی با اینکه پدر نداشت خدا او را طرف مریم، فرزند ابراهیم شمرده
است ما نیز از طرف مادرمان فاطمه فرزند پیامبر هستیم سپس آیه مباهله را خواند.
بریده ای از کتاب انسان۲۵۰ساله:
زندگى موسىبنجعفر یک زندگى شگفتآور و
عجیبى است. اولاً در زندگى خصوصى موسىبنجعفر، مطلب
براى نزدیکان آن حضرت روشن بود. هیچکس از نزدیکان آن حضرت و خواصِ اصحابِ آن حضرت
نبود که نداند موسىبنجعفر براى چه دارد تلاش مىکند و خود موسىبنجعفر در اظهارات
و اشارات خود و کارهاى رمزىاى که انجام مىداد، این را به دیگران نشان مىداد. حتى
در محل سکونت، آن اتاقِ مخصوصى که موسىبنجعفر در آن اتاق مىنشستند اینجورى بود
که راوى ـ که از نزدیکان امام هست ـ مىگوید من وارد شدم، دیدم در اتاق موسىبنجعفر
سه چیز است؛ یکى یک لباس خشن، یک لباسى که از وضع معمولىِ مرفّهِ عادى دور هست. یعنى
به تعبیر امروز ما مىشود فهمید و مىشود گفت لباس جنگ. این لباس را موسىبنجعفر آنجا
گذاشتند، نپوشیدند؛ بهصورتِ یک چیز سمبولیک. بعد «و سیفٌ مُعَلَّق» شمشیرى را آویختند،
معلق کردند یا از سقف یا از دیوار؛ «و مُصحَف» و یک قرآن. ببینید چه چیز سمبلیک و چه نشانۀ زیبایى
است، در اتاق خصوصى حضرت که جز اصحابِ خاصِ آن حضرت کسى به آن اتاق دسترسى ندارد، نشانههاى
یک آدم جنگىِ مکتبى، مشاهده مىشود. شمشیرى هست که نشان مىدهد هدف، جهاد است. لباس
خشنى هست که نشان مىدهد وسیله، زندگى خشونتبارِ رزمى و انقلابى است؛ و قرآنى هست
که نشان مىدهد هدف، این است، مىخواهیم به زندگى قرآن برسیم با این وسائل و این سختیها
را هم تحمل کنیم، اما دشمنان حضرت هم این را حدس مىزدند. ۱۳۶۴/۱/۲۳